نگیننگین، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

نگین عقیق ما

واژه نامه دو سالگی

مامان عالی بابالی:بابا علی اموم:حموم گذا:غذا بگل:بغل بابا آبه:بابا خوابه سنا:یسنا دوفا:یوسف آله:خاله فاتنا:فاطمه مهیمه:فهیمه عاطی:عاطی بابازرگ:بابابزرگ مامان زَزَ:مامان زهرا بابا جبات:باباجواد بستینی:بستنی آمینه:آبمیوه و جمله های شیرینی که میگه:من گذا می خوام....مامان عالی منه...بسه...بابا یواش برو...بیا منو بشووور...جیش...ماست میخوام... ...
2 مهر 1396

خانومي

نگين جااااااانم،ميگم جانم چون تو جانمي مادر.عزيزمي.العي فداي قدوبالات بشم من.. خيلي وقته واسه دخترم ننوشتم،اخه مگه اين درسا ميذاره،اين مدت كلي سختي رو به خونوادم تحميل كردم بخصوص شوهرمودختر نازم،معذرت. دختر كوچولوي من دوسالگي رو هم پشت سر گذاشت.و من با بودنش هرروز بيشتر احساس جووني و سرزنده اي ميكنم😘😘😘😘😘 ...
30 شهريور 1396

یکسالگیت مبارک

دختر من ....یکساله شدنت مبارک.خوشحالم ک یک بهار و پاییز و زمستون و پشت سر گذاشتی.انشاله ک صدمین بهار زندگیتم ببینی و شاد باشی.. باشی و زندگی کنی که نفسات منو اروم میکنه.نگین عقیقم ..یکسال گذشت..هرچند منو تو تو زمستون و پاییز بخاطر نبود بابایی یکسری مشکلات داشتیم اما همش سپری شد و وجود تو و مامانبزرگ بابابزرگت کمکم کرد تا این روزها رو هرچند سخت ،از سر بگذرونم... نگین جان...شاید باورت نشه مشاهده رشد و نمو یه موجود از جنس خودت میتونه چقدر ریبا و خارق العاده باشه...اینکه ببینی یه موجود از جنس خودت داره میخنده،گریه میکنه،داره از وجودت تغذیه میشه..تورو میشناسه..بهت واکنش نشون میده...چه چیز تو دنیا از مادر شدن فوق العاده تره...؟هیچی. نگین سال...
2 شهريور 1395

گذر زمانو نمیفهمم...

دختر کوچولوی من داره کم کم خانوم میشه. از روی پاهاش واستادن لذت میبره.دو شب پیش داشتیم با مامان تو اشپزخونه شام میخوردیم که یهو دیدم نگین دستاشو به پله تکیه داده و بلند شده و داره واسه خودش دست میزنه...نزدیک به 10 ثانیه..خیلی خوشحال شدم.دیروز تو درمانگاه به همه قول دادم که هروقت نگینم راه رفت بهشون شیرینی بدم.دیشب نتایج کنکور خواهرم اومد.ناراحتم چون اون نتیجه ای که لایق زحمتهاش بود رو کسب نکرد..براش دعا میکنم که با انگیزه و قوی بخونه برای سال بعد.مطئنم خدا کمکش میکنه..دا ره دیر میشه.بایدبرم درمانگاه.این هفته چون اولین هفته کاریم در مرداد ماهه(چون قبلش سفر بودم)باید هر روز برم درمانگاه و نتونستم پیش نگین و محمدجواد عزیزم باشم...برم که باید کا...
20 مرداد 1395

در آستانه یکسالگی

دختر نارم داره کم کم یک ساله میشه..به سه چرخش خودشو میگیره و چندقدمی راه میره.دست و پا شکسته میگه تا تا(یعنی تاب تاب) یا مثلا نی نی..نه نه..ماما..به بابام میگه ب ب به من میگه ماما به باباش میگه د د.وقتی خورراکی دستم میبینه میگه نه نه..عاشقشم.تازگیا هر چی بخوام بخورم اونم دلش هوس میکنه و میخواد حالا یاد گرفته بوس میکنه..اونم از نوع صدادار دندوناش دوتا A بالا و دو تا A پایین کامل در اومده و دندون B بالاش در حال دراومدنه.کارکشیدن از دندوناشو بلده.غذا رو میاره جلوی دهنش تا بجوئه واسه همین نصف غذا از دهنش بیرون میریزه.تازه بلده گازبگیره..بخصوص لپ مامانشو.وقتی میره مغازه بابابزرگم دستشو سمت بیسکوئیت مادر دراز میکنه و میگه م م...بچم مزه ها رو می...
14 مرداد 1395