نگیننگین، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه سن داره

نگین عقیق ما

...........ارامشی که بهم میدی رو دوس دارم

هفته پیش بابام برای نگبن یه سه چرخه خرید...حسابی سه چرخشو دوس داره.الان خودشو به سه چرخش میگیره و چند قدمی راه میره..یه یکی دو ماهی میشه که وقتی از سر کار میام لپمو تو دهنش میذاره که مثلا داره بوسم میکنه..اما الان تقریبا بوسیدنو یاد گرفته و لباشو بهم میرسونه..قشنگ میگه:ب ب م م د د ..عاشق تاب بازیه...نگین من یه بچه سازگار و فوق العادس...همیشه ارومه...امروز صبح اومدم تو اتاقش میبینم سر جاش نشسته و یکی از پوشکاش دستشه . ارومه ارومه...خیلی دوستت دارم نگبن...
11 تير 1395

دیوونگی

نگین نازنینم..دختر خوبم...تو هنوز کوچولویی و تابزرگ شدنت و تجربه بعضی چیزا راه زیادی در پیش داری..هرچند که این لحظات برای مادرت به فاصله چشم بر هم زدنی سپری میشه..نمیخوام بگم ادم باید وقتی موفقیتی بدست میاره خیلی به خودش مغرور بشه چون ما هرچی داریم از خدا داریم..اما نگین قبول کن حس قشنگیه که یه انسان بتونه یه روز اورستو فتح کنه..یعنی با پاهای خودش روی بلندترین نقطه دنیا بایسته..یا مثلا یه کسی که میره روی سن و کتابش بهترین جایزه سالو میگیره..یا مثلا شهاب حسینی..ذرات وجودش مطمئنا هزار بار بالا و پایین میرن وقتی جایزه فیلم کن رو میگیره...همه اینارو گفتم که بگم یه وقتایی تو زندگیت هست که اونقدر پر از ذوق و احساس و شور و هیجان و هیجان و هیجان میش...
21 خرداد 1395

اولین افطاری دخترم

نگین عزیزم تو اولین ماه رمضون عمرتو داری تجربه میکنی..دیشب سر سفره ی افطار اینقدر گرسنه بودی که انگاری واقعا روزه بودی..خرما و پنیر و چای و سوپ خوردی...کنار تو بودن بزرگترین لذته نگین نازم...چند وقته دارم باهات تمرین میکنم چشمک بزنی.. حالا از دیروز چشماتو واسم تنگ میکنی(مثلا چشمک میزنی)...بهت میگم دسن میزنم به موهام به چشمام به گونم...تو شروع می کنی به دست زدن...بابایی مشهده...انشاله امشب به سلامتی برسه
19 خرداد 1395